عــاشقــانــه های آقــــا مهــدی باکــری و شهیـــد احمــد کاظمی

ساخت وبلاگ
چند روز بعد از عملیات بود...یه نفر رو دیدم که کاغذ و خودکار دستش بود...هر جا می رفت همراه خودش می برد...از یکی پرسیدم...این بچه چشه...گفت...آر پی جی زن بوده...توی عملیات اون قدر آر پی جی زده که دیگه نمی شنوه...باید براش بنویسی تا بفهمه...گوش هاش رو داد تا چشم و گوشمون باز بشه...چشم و گوش مون که باز نشد هیچ...بماند... عــاشقــانــه های آقــــا مهــدی باکــری و شهیـــد احمــد کاظمی...ادامه مطلب
ما را در سایت عــاشقــانــه های آقــــا مهــدی باکــری و شهیـــد احمــد کاظمی دنبال می کنید

برچسب : بوده, نویسنده : khonin-balane-asemani بازدید : 93 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 7:17

کیان...

دختری سه ساله بود که پدرشآسمانیشد. . . .
دانشگاه که قبول شد،همه گفتند باسهمیه قبول شده.!!!
ولی. . . .هیچ وقت نفهمیدند  کلاس اول وقتی می خواستند به او یاد بدهند که بنویسد"بابا". . . .

یک هفته در تب سوخت


عــاشقــانــه های آقــــا مهــدی باکــری و شهیـــد احمــد کاظمی...
ما را در سایت عــاشقــانــه های آقــــا مهــدی باکــری و شهیـــد احمــد کاظمی دنبال می کنید

برچسب : کیان, نویسنده : khonin-balane-asemani بازدید : 54 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 7:17

جنازه پسرشونُ که آوردند


چیزی جزء دو سه کیلو استخون نبود


پدر سرشو بالا گرفت و گفت :حاج خانم غصه نخوری ها !!!


دقیقا وزن همون روزیه که خدا بهمون هدیه دادِش


عــاشقــانــه های آقــــا مهــدی باکــری و شهیـــد احمــد کاظمی...
ما را در سایت عــاشقــانــه های آقــــا مهــدی باکــری و شهیـــد احمــد کاظمی دنبال می کنید

برچسب : خدایا, نویسنده : khonin-balane-asemani بازدید : 57 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 7:17

گفت: اگه گفتی چی شد من بعد از این همه مدت چادر پوشیدم؟گفتم: چه میدانم، لابد این طوری خوشتیپ تری!گفت: نچ!گفتم: خوب لابد فهمیدی اینطوری حجابت کاملتره مثلا!گفت: نچ!گفتم: ای بابا! خوب لابد عاشق یکی شدی، اون گفته اگه چادر بپوشی بیشتر دوستت دارم!!گفت: نزدیک شدی!گفتم: آها!! دیدی گفتم همه ی قصه ها به ازدواج ختم میشوند؟ دیدی!!گفت: برو بابا… دور شدی باز.گفتم: خوب خودت ب عــاشقــانــه های آقــــا مهــدی باکــری و شهیـــد احمــد کاظمی...ادامه مطلب
ما را در سایت عــاشقــانــه های آقــــا مهــدی باکــری و شهیـــد احمــد کاظمی دنبال می کنید

برچسب : پسرا,میتونستیم,شبیه,حضرت,زهرا,بشیم, نویسنده : khonin-balane-asemani بازدید : 118 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 7:17


طلاهایش را که داد از در ستاد پشتیبانی جنگ بیرون رفت

جوان داد زد، خانم رسید طلا ها

خندید و گفت:من برای دو پسرم هم رسید نگرفتم........ قضاوت با شما


عــاشقــانــه های آقــــا مهــدی باکــری و شهیـــد احمــد کاظمی...
ما را در سایت عــاشقــانــه های آقــــا مهــدی باکــری و شهیـــد احمــد کاظمی دنبال می کنید

برچسب : مادر,شهید,شرمنده, نویسنده : khonin-balane-asemani بازدید : 65 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 7:17


شش روز از جنگ گذشته بود كه شهید شد . 
خوابش را دیدم . بغلش كردم و گفتم : سراغ ما رو نمی گیری ؟
چیزی نگفت . 
گفتم :تانگی اون دنیا چه خبره رهات نمی كنم!
گفت : فقط یه مطلب میگم اونم اینكه ما شهدا شب های جمعه می ریم خدمت آقا اباعبدالله (ع)...

شهید محمد رضا فراهانی / فرمانده عملیات سپاه همدان/
راوی : حاج علی اكبر مختاران

عــاشقــانــه های آقــــا مهــدی باکــری و شهیـــد احمــد کاظمی...
ما را در سایت عــاشقــانــه های آقــــا مهــدی باکــری و شهیـــد احمــد کاظمی دنبال می کنید

برچسب : اباعبدالله, نویسنده : khonin-balane-asemani بازدید : 68 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 7:17

عــاشقــانــه های آقــــا مهــدی باکــری و شهیـــد احمــد کاظمی...
ما را در سایت عــاشقــانــه های آقــــا مهــدی باکــری و شهیـــد احمــد کاظمی دنبال می کنید

برچسب : بدون, نویسنده : khonin-balane-asemani بازدید : 60 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 7:17


نزدیک عملیات بود. میدانستم دختر دار شده. یک روز دیدم سر پاکت نامه از جیبش زده بیرون.
گفتم: این چیه؟
گفت: عکس دخترمه.
گفتم: بده ببینمش.
گفت: خودم هنوز ندیدمش.
گفتم: چرا؟
گفت: الان موقع عملیاته. میترسم مهر پدر و فرزندی کار دستم بده. باشه بعد.

شهید مهدی زین الدین 


عــاشقــانــه های آقــــا مهــدی باکــری و شهیـــد احمــد کاظمی...
ما را در سایت عــاشقــانــه های آقــــا مهــدی باکــری و شهیـــد احمــد کاظمی دنبال می کنید

برچسب : شهید,مهدی,الدین, نویسنده : khonin-balane-asemani بازدید : 69 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 7:17

«محمود معزپور» به تاریخ چهارشنبه،  ۱۳ شهریور ۱۳۴۷ شمسی (۱۰ جمادی الثانی ۱۳۸۸ قمری) در تهران متولد شد. حضرت روح الله که پای بر باند فرودگاه «مهرآباد» گذاشت، او فقط ده سال داشت. اما آن قدر همت و غیرت از پدرش «حاج علی اصغر» به ارث برده بود که تا هفت سال بعد، خودش را به مقام «بسیجیِ خمینی» برساند و در ب عــاشقــانــه های آقــــا مهــدی باکــری و شهیـــد احمــد کاظمی...ادامه مطلب
ما را در سایت عــاشقــانــه های آقــــا مهــدی باکــری و شهیـــد احمــد کاظمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khonin-balane-asemani بازدید : 68 تاريخ : دوشنبه 19 تير 1396 ساعت: 3:36

یادش به خیر یه زمانی جوونا یه جورای دیگه کارای یواشکی میکردن. مثلا یواشکی ساکشونو جمع میکردن و بدون اینکه بابا مامان بفهمن با خودشون می بردن بیرون و به بهونه مدرسه جیم میزدن می رفتن جبهه.   قبلشم یواشکی شناسنامشونو دست کاری کرده بودن و سنشونو تغییرداده بودن.   بعضیاشونم یواشکی دار و ندارشونو میدادن عــاشقــانــه های آقــــا مهــدی باکــری و شهیـــد احمــد کاظمی...ادامه مطلب
ما را در سایت عــاشقــانــه های آقــــا مهــدی باکــری و شهیـــد احمــد کاظمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khonin-balane-asemani بازدید : 55 تاريخ : دوشنبه 19 تير 1396 ساعت: 3:36